مهدویت

ارسال شده در 1 خرداد 1396 توسط norosta در مهمان خدا

مردی باپدرش درسفربودکه پدرش ازدنیارفت.ازچوپانی درآن حوالی پرسید:چه کسی برمرده های شما نماز می خواند؟

چوپان گفت:ماشخص خاصی رابرای این کار نداریم،خودنماز آنهارامی خوانیم.

مرد گفت :لطف کن نماز پدر مراهم بخوان .

چوپان مقابل جنازه ایستاد وچندجمله ای زمزمه کرد وگفت :نمازش تمام شد.

مردکه تعجب کرده بودگفت:بهترازاین بلدنبودم.مردهم ازروی ناچاری پدر رادفن کردورفت.

شب هنگام درعام رویاپدرش رادیدکه روزگار خوبی دارد. ازپدر پرسید:چه شدکه این گونه راحت وآسوده ای ؟پدرش گفت:هرچه دارم ازدعای آن چوپان دارم .

مردفردای آن روز به سراغ چوپان رفت،ازاوخواست تابگویددرکنارجنازه ی پدرش چه کرده وچه دعایی خوانده؟

چوپان گفت:وقتی کنارجنازه آمدم؛باخداگفتم:خدایااگراین مردامشب مهمان من بودیک گوسفندبرایش زمین می زدم.الآن این مرد امشب مهمان توست ،می دانم که توبااوبهترازمن رفتار میکنی ،پس اورابه تومی سپارم.

دل صاف نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان